۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

زَکّای خراجگیر





زَکّای خراجگیر





۱عیسی به اَریحا درآمد و از میان شهر می‌گذشت.۲در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خراجگیران.۳او می‌خواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمی‌توانست.۴از این‌رو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه می‌گذشت.۵چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیا که امروز باید در خانۀ تو بمانم.»۶زَکّا بی‌درنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت.۷مردم چون این را دیدند، همگی لب به شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری به میهمانی رفته است.»۸و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «‌سرور من، اینک نصف اموال خود را به فقرا می‌بخشم، و اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازمی‌گردانم.»۹عیسی فرمود: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا‌که این مرد نیز فرزند ابراهیم است.۱۰زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»

شفای فقیر نابینا





شفای فقیر نابینا





لوقا ۱۸:‏۳۵-‏۴۳ -‏ مَتّی ۲۰:‏۲۹-‏۳۴؛ مَرقُس ۱۰:‏۴۶-‏۵۲





۳۵چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی می‌کرد.۳۶چون صدای جمعیتی را که از آنجا می‌گذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟»۳۷گفتند: «عیسای ناصری در گذر است.»۳۸او فریاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!»۳۹کسانی که پیشاپیش جمعیت می‌رفتند، عتابش کردند و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!»۴۰آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید:۴۱«چه می‌خواهی برایت بکنم؟» گفت: «سرور من، می‌خواهم بینا شوم.»۴۲عیسی به او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.»۴۳کور همان‌دم بینایی خود را بازیافت و خدا را سپاس‌گویان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.


پیشگویی مجدد عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود






پیشگویی مجدد عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود





لوقا ۱۸:‏۳۱-‏۳۳ -‏ مَتّی ۲۰:‏۱۷-‏۱۹؛ مَرقُس ۱۰:‏۳۲-‏۳۴




۳۱آنگاه آن دوازده تن را به کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا هرآنچه انبیا دربارۀ پسر انسان نوشته‌اند، به‌انجام خواهد رسید.۳۲زیرا او را به غیریهودیان خواهند سپرد. آنها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آب‌دهان بر او انداخته، تازیانه‌اش خواهند زد و خواهند کشت.۳۳امّا در روز سوّم بر‌خواهد خاست.»۳۴شاگردان هیچ‌یک از اینها را درک نکردند. معنی سخن او از آنان پنهان بود و درنیافتند دربارۀ چه سخن می‌گوید.

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

رئیس ثروتمند






رئیس ثروتمند





لوقا ۱۸:‏۱۸-‏۳۰ -‏ مَتّی ۱۹:‏۱۶-‏۲۹؛ مَرقُس ۱۰:‏۱۷-‏۳۰





۱۸یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»۱۹عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط.۲۰احکام را می‌دانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامی‌دار.»۲۱گفت: «همۀ اینها را از کودکی به‌جا آورده‌ام.»۲۲عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن، که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»۲۳آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیار داشت.۲۴عیسی به او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا!۲۵گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
۲۶کسانی که این را شنیدند، پرسیدند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟»۲۷فرمود: «آنچه برای انسان ناممکن است، برای خدا ممکن است.»
۲۸پِطرُس گفت: «ما که خانه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم تا از تو پیروی کنیم!»۲۹عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که خانه یا زن یا برادران یا والدین یا فرزندان را به‌خاطر پادشاهی خدا ترک کند،۳۰و در همین عصر چند برابر به‌دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد.»

عیسی و کودکان





عیسی و کودکان






لوقا ۱۸:‏۱۵-‏۱۷ -‏ مَتّی ۱۹:‏۱۳-‏۱۵؛ مَرقُس ۱۰:‏۱۳-‏۱۶





۱۵مردم حتی نوزادان را نزد عیسی می‌آوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند.۱۶امّا عیسی آنان را نزد خود فراخواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است.۱۷آمین، به شما می‌گویم، هر‌که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»

مَثَل فَریسی و خراجگیر





مَثَل فَریسی و خراجگیر





۹آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر می‌نگریستند، این مَثَل را آورد:۱۰«دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خراجگیر.۱۱فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر می‌گویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خراجگیرم.۱۲دو بار در هفته روزه می‌گیرم و از هرچه به‌دست می‌آورم، ده‌یک می‌دهم.“۱۳امّا آن خراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به‌سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود می‌کوفت و می‌گفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“۱۴به شما می‌گویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر‌که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر‌که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»

مَثَل بیوه‌زن سمج






مَثَل بیوه‌زن سمج






۱عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.۲فرمود: «در شهری قاضی‌ای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی.۳در همان شهر بیوه‌زنی بود که پیوسته نزدش می‌آمد و از او می‌خواست دادش از دشمن بستاند.۴قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بی‌توجهم،۵امّا چون این بیوه‌زن مدام زحمتم می‌دهد، دادش می‌ستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به‌ستوه آورد!“‌»۶آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بی‌انصاف چه گفت؟۷حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمی‌آورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟۸به شما می‌گویم که بزودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟»

۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

آمدن پادشاهی خدا





آمدن پادشاهی خدا




لوقا ۱۷:‏۲۶ و ۲۷ -‏ مَتّی ۲۴:‏۳۷-‏۳۹







۲۰عیسی در پاسخ فَریسیان که پرسیده بودند پادشاهی خدا کی خواهد آمد، گفت: «آمدن پادشاهی خدا را نمی‌توان به مشاهده دریافت،۲۱و کسی نخواهد گفت اینجا یا آنجاست، زیرا پادشاهی خدا در میان شماست.»
۲۲سپس به شاگردان گفت: «زمانی می‌آید که آرزو خواهید کرد یکی از روزهای پسر انسان را ببینید، امّا نخواهید دید.۲۳مردم به شما خواهند گفت: ”او اینجاست،“ یا ”او آنجاست.“ امّا در پی آنها مروید.۲۴زیرا همچنانکه صاعقه در یک آن می‌درخشد و آسمان را از کران تا کران روشن می‌کند، پسر انسان نیز در روز خود چنین خواهد بود.۲۵امّا نخست می‌باید رنج بسیار کشد و از سوی این نسل طرد شود.۲۶روزهای پسر انسان همچون روزهای نوح خواهد بود.۲۷مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن می‌گرفتند و شوهر می‌کردند تا آن روز که نوح به کشتی درآمد. آنگاه سیل برخاست و همه را هلاک کرد.۲۸در زمان لوط نیز چنین بود. مردم سرگرم خوردن و نوشیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت بودند.۲۹امّا روزی که لوط سُدوم را ترک گفت، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک کرد.۳۰روز ظهور پسر انسان به همینگونه خواهد بود.۳۱در آن روز، کسی که بر بام خانه‌اش باشد و اثاثه‌اش در درون خانه، برای برداشتن آنها فرود نیاید. و آن که در مزرعه باشد نیز به خانه بازنگردد.۳۲زن لوط را به‌یاد‌آرید!۳۳هر‌که بخواهد جان خویش را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، و هر‌که جان خویش را از دست بدهد، آن را محفوظ خواهد داشت.۳۴به شما می‌گویم، در آن شب از دو تن که بر یک بسترند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.۳۵و از دو زن که در یک جا گندم آسیا می‌کنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. ۳۶[نیز از دو مرد که در مزرعه‌اند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.]»۳۷پرسیدند: «کجا، ای خداوند؟» پاسخ گفت: «هر‌جا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا گرد‌می‌آیند!»

شفای ده جذامی





شفای ده جذامی





۱۱عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، از حدّ سامره و جلیل می‌گذشت.۱۲پس چون به دهی وارد می‌شد، ده جذامی به او برخوردند. آنها دور ایستاده۱۳با صدای بلند فریاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن.»۱۴چون عیسی آنها را دید، گفت: «بروید و خود را به کاهن بنمایید.» آنها به‌راه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند.۱۵یکی از آنها چون دید شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را ستایش می‌کرد، بازگشت۱۶و خود را به‌پای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامی سامری بود.۱۷عیسی فرمود: «مگر آن ده تن همه پاک نشدند؟ پس نُه تن دیگر کجایند؟۱۸آیا به‌جز این غریبه، کسی دیگر بازنگشت تا خدا را سپاس گوید؟»۱۹سپس به او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»

بخشایش، ایمان، وظیفه





بخشایش، ایمان، وظیفه





۱آنگاه به شاگردان خود گفت: «از لغزشها گریزی نیست، امّا وای بر کسی که آنها را سبب گردد.۲او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیایی به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند تا اینکه سبب لغزش یکی از این کوچکان شود.۳پس مراقب خود باشید. اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن، و اگر توبه کرد، ببخشایش.۴اگر هفت بار در روز به تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: ”توبه می‌کنم،“ او را ببخشا.»


۷«کیست از شما که چون خدمتکارش از شخم زدن یا چرانیدن گوسفندان در صحرا بازگردد، او را گوید: ”بیا، بنشین و بخور“؟۸آیا نخواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و کمر به پذیرایی‌ام بربند تا بخورم و بیاشامم، و بعد تو بخور و بیاشام“؟۹آیا منّت از خدمتکار خود خواهد برد که فرمانش را به‌جای آورده است؟۱۰پس، شما نیز چون آنچه به شما فرمان داده شده است، به‌جای آوردید، بگویید: ”خدمتکارانی نالایقیم و تنها انجام وظیفه کرده‌ایم.“‌»

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

توانگر و ایلعازَر فقیر





توانگر و ایلعازَر فقیر





۱۹«توانگری بود که جامه از ارغوان و کتان لطیف به‌تن می‌کرد و همه‌روزه به خوشگذرانی مشغول بود.۲۰فقیری ایلعازَر نام را بر درِ خانۀ او می‌نهادند که بدنش پوشیده از جراحت بود.۲۱ایلعازَر آرزو داشت با خرده‌های غذا که از سفرۀ آن توانگر فرو‌می‌افتاد، خود را سیر کند. حتی سگان نیز می‌آمدند و زخمهایش را می‌لیسیدند.۲۲باری، آن فقیر مُرد و فرشتگان او را به جوار ابراهیم بردند. توانگر نیز مُرد و او را دفن کردند.۲۳امّا چون چشم در جهان مردگان گشود، خود را در عذاب یافت. از دور، ابراهیم را دید و ایلعازَر را در جوارش.۲۴پس با صدای بلند گفت: ”ای پدر من ابراهیم، بر من ترحم کن و ایلعازَر را بفرست تا نوک انگشت خود را در آب تَر کند و زبانم را خنک سازد، زیرا در این آتش عذاب می‌کشم.“۲۵امّا ابراهیم پاسخ داد: ”ای فرزند، به‌یاد‌آر که تو در زندگی، از هر‌چیز خوب بهره‌مند شدی، حال‌آنکه چیزهای بد نصیب ایلعازَر شد. اکنون او اینجا در آسایش است و تو در عذاب.۲۶از این گذشته، بین ما و شما پرتگاهی هست؛ آنان که بخواهند از اینجا نزد تو آیند نتوانند، و آنان نیز که آنجایند نتوانند نزد ما آیند.“۲۷گفت: ”پس، ای پدر، تمنا اینکه ایلعازَر را به خانۀ پدرم بفرستی،۲۸زیرا مرا پنج برادر است. او را بفرست تا برادرانم را هشدار دهد، مبادا آنان نیز به این مکان عذاب درافتند.“۲۹ابراهیم پاسخ داد: ”آنها موسی و انبیا را دارند، پس به سخنان ایشان گوش فرادهند.“۳۰گفت: ”نه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگر کسی از مردگان نزد آنها برود، توبه خواهند کرد.“۳۱ابراهیم به او گفت: ”اگر به موسی و انبیا گوش نسپارند، حتی اگر کسی از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد.“‌»

مَثَل مباشر زیرک





مَثَل مباشر زیرک





۱آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «توانگری را مباشری بود. چون شکایت به او رسید که مباشر اموال او را بر‌‌باد می‌دهد،۲وی را فراخواند و پرسید: ”این چیست که دربارۀ تو می‌شنوم؟ حساب خود بازپس ده که دیگر مباشر من نتوانی بود.“
۳مباشر با خود اندیشید: ”چه کنم؟ ارباب می‌خواهد از کار برکنارم کند. یارای زمین‌کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.۴دانستم چه باید کرد تا چون از مباشرت برکنار شدم، کسانی باشند که مرا در خانه‌هایشان بپذیرند.“۵پس، بدهکاران ارباب خویش را یک به یک به حضور فراخواند. از اوّلی پرسید: ”چقدر به سرورم بدهکاری؟“۶پاسخ داد: ”صد خمره روغن زیتون.“ گفت: ”بگیر، این حساب توست. بنشین و رقم آن را عوض کن و بنویس پنجاه خمره!“۷سپس از دوّمی پرسید: ”تو چقدر بدهکاری؟“ پاسخ داد: ”صد خروار گندم.“ گفت: ”بگیر، این حساب توست. رقم آن را عوض کن و بنویس هشتاد خروار!“
۸ارباب، مباشرِ متقلب را تحسین کرد، زیرا عاقلانه عمل کرده بود؛ چرا‌که فرزندان این عصر در مناسبات خود با همعصران خویش از فرزندان نور عاقلترند.۹به شما می‌گویم که مال این دنیای فاسد را برای یافتن دوستان صرف کنید تا چون از آن مال اثری نماند، شما را در خانه‌های جاودانی بپذیرند.
۱۰«آن که در امور کوچک امین باشد، در امور بزرگ نیز امین خواهد بود، و آن که در امور کوچک امین نباشد، در امور بزرگ نیز امین نخواهد بود.۱۱پس اگر در به‌کار بردن مال این دنیای فاسد امین نباشید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟۱۲و اگر در به‌کار بردن مال دیگری امین نباشید، کیست که مال خود شما را به شما بدهد؟۱۳هیچ غلامی دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمی‌توانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.»
۱۴فَریسیانِ پولدوست با شنیدن این سخنان، عیسی را به ریشخند گرفتند.۱۵به آنها گفت: «شما آن کسانید که خویشتن را به مردم پارسا می‌نمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است. آنچه مردم ارج بسیارش نهند، در نظر خدا ناپسند است!
۱۶«تورات و انبیا تا زمان یحیی بود. از آن پس، به پادشاهی خدا بشارت داده می‌شود و هر‌کس به جَبر و زور راه خود بدان می‌گشاید.۱۷با این حال، آسانتر است آسمان و زمین از میان برود تا اینکه نقطه‌ای از تورات فرو‌افتد!
۱۸«هر‌که زن خویش را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است، و نیز هر‌که زنی طلاق داده شده را به زنی بگیرد، مرتکب زنا شده است.»

مَثَلِ پسر گمشده






مَثَلِ پسر گمشده






۱۱سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود.۱۲روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد.۱۳پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد‌آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر‌‌باد داد.۱۴چون هرچه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد.۱۵از این‌رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت.۱۶پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچ‌کس به او چیزی نمی‌داد.۱۷سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف می‌شوم.۱۸پس برمی‌خیزم و نزد پدر می‌روم و می‌گویم: «پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام.۱۹دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.»“
۲۰پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به‌سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسه‌اش کرد.۲۱پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“۲۲امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به‌پاهایش کنید.۲۳گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم.۲۴زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.
۲۵«و امّا پسر بزرگتر در مزرعه بود. چون به خانه نزدیک شد و صدای ساز و آواز شنید،۲۶یکی از خدمتکاران را فراخواند و پرسید: ”چه خبر است؟“۲۷خدمتکار پاسخ داد: ”برادرت آمده و پدرت گوسالۀ پرواری سر بریده، زیرا پسرش را به‌سلامت بازیافته است.“۲۸چون این را شنید، برآشفت و نخواست به خانه درآید. پس پدر بیرون آمد و به او التماس کرد.۲۹امّا او در جواب پدر گفت: ”اینک سالهاست تو را چون غلامان خدمت کرده‌ام و هرگز از فرمانت سر نپیچیده‌ام. امّا تو هرگز حتی بزغاله‌ای به من ندادی تا با دوستانم ضیافتی به‌پا کنم.۳۰و حال که این پسرت بازگشته است، پسری که دارایی تو را با روسپیها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سر بریده‌ای!“۳۱پدر گفت: ”پسرم، تو همواره با من هستی، و هرآنچه دارم، مال توست.۳۲امّا اکنون باید جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“‌»

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

مَثَل سکۀ گمشده




مَثَل سکۀ گمشده





۸«و یا کدام زن است که ده سکۀ نقره داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، چراغی برنیفروزد و خانه را نروبد و تا آن را نیافته، از جُستن بازنایستد؟۹و چون آن را یافت، دوستان و همسایگان را فرامی‌خواند و می‌گوید: ”با من شادی کنید، زیرا سکۀ گمشدۀ خود را بازیافتم.“۱۰به شما می‌گویم، به همینسان، برای توبۀ یک گناهکار، در حضور فرشتگان خدا جشن و سرور بر‌پا می‌شود.»

مَثَلِ گوسفند گمشده






مَثَلِ گوسفند گمشده






لوقا ۱۵:‏۴-‏۷ -‏ مَتّی ۱۸:‏۱۲-‏۱۴





۱و امّا خراجگیران و گناهکاران جملگی نزد عیسی گرد‌می‌آمدند تا سخنانش را بشنوند.۲امّا فَریسیان و علمای دین همهمه‌کنان می‌گفتند: «این مردْ گناهکاران را می‌پذیرد و با آنان همسفره می‌شود.»
۳پس عیسی این مَثَل را برایشان آورد:۴«کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، آن نود و نه را در صحرا نگذارد و در پی آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟۵و چون گوسفند گمشده را یافت، آن را با شادی بر دوش می‌نهد۶و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را فرامی‌خواند و می‌گوید: ”با من شادی کنید، زیرا گوسفند گمشدۀ خود را بازیافتم.“۷به شما می‌گویم، به همینسان برای یک گناهکار که توبه می‌کند، جشن و سرور عظیمتری در آسمان بر‌پا می‌شود تا برای نود و نه پارسا که نیاز به توبه ندارند.

بهای پیروی از مسیح






بهای پیروی از مسیح






۲۵جمعیتی انبوه عیسی را همراهی می‌کرد. او رو بدیشان کرد و گفت:۲۶«هر‌که نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود.۲۷و هر‌که صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیاید، شاگرد من نتواند بود.
۲۸کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیا توان تکمیل آن را دارد یا نه؟۲۹زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمیل بنا درماند، هر‌که بیند، استهزا کرده،۳۰گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمیل آن درمانده است!“
۳۱و یا کدام پادشاه است که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بی‌آنکه نخست بنشیند و بیندیشد که آیا با ده هزار سرباز می‌تواند به رویاروییِ کسی رود که با بیست هزار سرباز به جنگ او می‌آید؟۳۲و اگر بیند که او را توان رویارویی نیست، آنگاه تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد تا جویای شرایط صلح شود.۳۳به همینسان، هیچیک از شما نیز تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
۳۴«نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را باز نمکین ساخت؟۳۵نه به کار زمین می‌آید و نه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور می‌ریزند. هر‌که گوش شنوا دارد، بشنود!»

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

مَثَل ضیافت بزرگ





مَثَل ضیافت بزرگ





لوقا ۱۴:‏۱۶-‏۲۴ -‏ مشابه مَتّی ۲۲:‏۲-‏۱۴





۱۵چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشابهحال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.»۱۶عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد.۱۷چون وقت شام فرارسید، خادمش را فرستاد تا دعوت‌شدگان را گوید، ”بیایید که همه‌چیز آماده است.“۱۸امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعه‌ای خریده‌ام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“۱۹دیگری گفت: ”پنج جفت گاو خریده‌ام، و هم‌اکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“۲۰سوّمی نیز گفت: ”تازه زن گرفته‌ام، و از این‌رو نمی‌توانم بیایم.“۲۱پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد.۲۲خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“۲۳پس آقایش گفت: ”به جاده‌ها و کوره‌راههای بیرونِ شهر برو و به‌اصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانه‌ام پر شود.۲۴به شما می‌گویم که هیچ‌یک از دعوت شدگان، شام مرا نخواهند چشید.“‌»

عیسی در خانۀ فَریسی





عیسی در خانۀ فَریسی






لوقا ۱۴:‏۸-‏۱۰ -‏ مشابه امثال ۲۵:‏۶ و ۷





۱در یکی از روزهای شَبّات که عیسی برای صرف غذا به خانۀ یکی از رهبران فَریسیان رفته بود، حاضران به‌دقّت او را زیر نظر داشتند.۲مقابل او مردی بود که بدنش آب آورده بود.۳عیسی از فقیهان و فَریسیان پرسید: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است یا نه؟»۴آنان خاموش ماندند. پس عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود.۵سپس رو به آنان کرد و پرسید: «کیست از شما که پسر یا گاوش در روز شَبّات در چاه افتد و بی‌درنگ آن را بیرون نیاوَرَد؟»۶آنان پاسخی نداشتند.
۷چون عیسی دید میهمانان چگونه صدر مجلس را برای خود اختیار می‌کنند، این مَثَل را برایشان آورد:۸«چون کسی تو را به مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس منشین، زیرا شاید کسی سرشناس‌تر از تو دعوت شده باشد.۹در آن صورت میزبانی که هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را به این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست.۱۰بلکه هرگاه کسی میهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، تا چون میزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر میهمانان سرافراز خواهی شد.۱۱زیرا هر‌که خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هر‌که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
۱۲سپس عیسی به میزبانش گفت: «چون ضیافتِ ناهار یا شام می‌دهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدینسان عوض خواهی یافت.۱۳پس چون میهمانی می‌دهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن۱۴که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست که در عوض به تو بدهند، و پاداش خود را در قیامت پارسایان خواهی یافت.»

اندوه عیسی برای اورشلیم






اندوه عیسی برای اورشلیم






لوقا ۱۳:‏۳۴ و ۳۵ -‏ مَتّی ۲۳:‏۳۷-‏۳۹

لوقا ۱۳:‏۳۴ و ۳۵ -‏ مشابه لوقا ۱۹:‏۴۱






۳۱در آن هنگام، تنی چند از فَریسیان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس می‌خواهد تو را بکشد.»۳۲در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون می‌کنم و مردم را شفا می‌دهم، و در روز سوّم کار خویش را به‌کمال خواهم رسانید.۳۳امّا امروز و فردا و پس‌فردا باید به راه خود ادامه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“۳۴ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدت فرستاده می‌شوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجه‌هایش را زیر بالهای خود جمع می‌کند، فرزندان تو را گرد‌آورم، امّا نخواستی.۳۵اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته می‌شود. و به شما می‌گویم که دیگر مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”خجسته باد او که به نام خداوند می‌آید.“»

۱۴

۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

افسسیان باب ۵ آیه ۸ تا ۱۱


   افسسیان باب ۵ آیه ۸ تا ۱۱ 
   ۸ شما زمانی در تاریکی بودید اما اکنون با اتحاد خود با خداوند ، در نور هستید. پس مانند فرزندان نور زندگی کنید ، ۹ زیرا هر کجا نور باشد همه نوع خوبی و نیکی و حقیقت نیز بوجود می آید ، ۱۰ بکوشید تا آنچه خداوند را خوشنود می سازد دریابید. ۱۱ در انجام کارهای بیهودۀ ظلمت شریک نباشید ، بلکه ماهیت آنها را در برابر نور برملا سازید.

افسسیان باب ۵ آیه ۳


   افسسیان باب ۵ آیه ۳ 
   ۳ و چنانکه شایستۀ مقدسین خدا است ، در میان شما چیزی در بارۀ زنا و بی عفتی های دیگر و طمع کاری برزبان نیاید.

افسسیان باب ۴ آیه ۲۰ تا ۲۴


 افسسیان باب ۴ آیه ۲۰ تا ۲۴ 
   ۲۰ این ها چیزهایی نیست که شما از مسیح یاد گرفتید. ۲۱ البته اگر واقعأ از مسیح با خبر شده اید و در اتحاد با او حقیقت را آن چنانکه در عیسی یافت میشود آموخته اید، ۲۲ شما باید از آن زندگی ای که در گذشته داشتید دست بکشید و آن آدمی که در پیش بودید از خود دور سازید ، زیرا او فریب شهوات خود را خورده و در راه هلاکت است. ۲۳ دل و ذهن شما باید کاملا نو شود ۲۴ و شخصیت تازه ای را که در نیکی و پاکی حقیقی و به صورت خدا آفریده شده است به خود بپوشانید.

۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

افسسیان باب ۲ آیه ۲۱ تا ۲۲


  افسسیان باب ۲ آیه ۲۱ تا ۲۲ 
   ۲۱ در اتحاد با اوست که تمام عمارت بهم متصل می گردد و رفته رفته در خداوند بصورت یک معبد مقدس در می آید. ۲۲ شما نیز در اتحاد با او و همراه دیگران بصورت مکانی بنا خواهید شد که خدا بوسیله روح خود در آن زندگی می کند.

قرنتیان دوم باب ۷ آیه ۱


  قرنتیان دوم باب ۷ آیه ۱ 
   ۱ ای عزیزان ، این وعده ها به ما داده شده است ، پس ما چقدر باید خود را از هر چیزی که جسم و جان ما را آلوده ساخته است پاک کنیم و با خدا ترسی خود را کاملا مقدس سازیم .

قرنتیان اول باب ۵ آیه ۷


  قرنتیان اول باب ۵ آیه ۷ 
   ۷ پس اگر می خواهید خمیر تازه ( فطیر) باشید (چنانکه هستید) باید خمیر مایۀ کهنه را تمامأ از میان بردارید ، زیرا مسیح که « قربانی عید فصح » ما است ذبح شده است.

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

قرنتیان اول باب ۳ آیه ۱۶ تا ۱۷


 قرنتیان اول باب ۳ آیه ۱۶ تا ۱۷ 
   ۱۶ آیا نمی دانید که شما خانۀ خدا هستید و روح خدا در شما ساکن است ؟ ۱۷ اگر کسی خانۀ خدا را آلوده سازد خدا او را تباه خواهد ساخت زیرا خانۀ خدا باید پاک و مقدس باشد و آن خانه شما هستید .

رومیان باب ۱۳ آیه ۱۲ تا ۱۴


 رومیان باب ۱۳ آیه ۱۲ تا ۱۴ 
   ۱۲ شب تقریبأ گذشته و روز نزدیک است ، پس دیگر کارهای ظلمت را مانند لباس کهنه از خود دور اندازیم و زره نور را بپوشیم. ۱۳ چنان رفتار کنیم که شایستۀ کسانی باشد که در روشنائی روز بسر می برند و از عیاشی و مستی وفسق و هرزگی یا نزاع و حسد بپرهیزیم . ۱۴ خود را باعیسی مسیح ، خداوند مسلح سازید و دیگر در فکر ارضای خواهش های نفسانی خود نباشید.

رومیان باب ۱۲ آیه ۱ تا ۲


  رومیان باب ۱۲ آیه ۱ تا ۲ 
   ۱ بنابراین ای برادران ، با توجه به این رحمت های الهی از شما درخواست می کنم بدنهای خود را بعنوان قربانی زنده و مقدس که پسندیدۀ خداست به او تقدیم کنید. عبادت روحانی و معقول شما همین است. ۲ همشکل این جهان نشوید بلکه بوسیلۀ تجدید افکار ، وجود شما تغییر شکل یابد تا بتوانید ارادۀ خدا را تشخیص بدهید و آنچه را که مفید و پسندیده و کامل است بشناسید.

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

رومیان باب ۱۱ آیه ۱۶


رومیان باب ۱۱ آیه ۱۶ 
   ۱۶ اگر اولین مشت خمیر تقدیس شده باشد بقیۀ آن نیز مقدس است و اگر ریشۀ درخت تقدیس شده باشد شاخه هایش نیز مقدس میباشند.

رومیان باب ۱۲ آیه ۱ تا ۲

  رومیان باب ۱۲ آیه ۱ تا ۲ 
   ۱ بنابراین ای برادران ، با توجه به این رحمت های الهی از شما درخواست می کنم بدنهای خود را بعنوان قربانی زنده و مقدس که پسندیدۀ خداست به او تقدیم کنید. عبادت روحانی و معقول شما همین است. ۲ همشکل این جهان نشوید بلکه بوسیلۀ تجدید افکار ، وجود شما تغییر شکل یابد تا بتوانید ارادۀ خدا را تشخیص بدهید و آنچه را که مفید و پسندیده و کامل است بشناسید.

رومیان باب ۶ آیه ۲۲ تا ۲۳


  رومیان باب ۶ آیه ۲۲ تا ۲۳ 
   ۲۲ و اکنون از گناه آزاد گشته بردگان خدا هستید و در نتیجۀ آن زندگی شما در این دنیا پر از پاکی وعاقبتش حیات جاودان است . ۲۳ زیرا مزدی که گناه می دهد موت است اما خدا به کسانیکه با خداوند ما ، مسیح عیسی متحد هستند حیات جاودان می بخشد.

۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

رومیان باب ۶ آیه ۱۳ تا ۱۴


  رومیان باب ۶ آیه ۱۳ تا ۱۴ 
   ۱۳ هیچیک از اعضای بدن خود را در اختیار گناه قرار ندهید تا برای مقاصد شریرانه بکار رود بلکه خود را بخدا تسلیم نمائید و مانند کسانیکه از مرگ بزندگی بازگشته اند تمام وجود خود را در اختیار او بگذارید تا اعضاء شما برای قاصد نیکو بکار رود. ۱۴ زیرا گناه نباید بر وجود شما حاکم باشد چون شما تابع شریعت نیستید بلکه زیر فیض خدا هستید.

متی باب ۵ آیه ۲۹ تا ۳۰


   متی باب ۵ آیه ۲۹ تا ۳۰ 
   ۲۹ پس اگر چشم راست تو باعث گمراهی تو می شود آن را بیرون آور و دورانداز، زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم افکنده شوی. ۳۰ اگر دست راستت تو را گمراه می سازد آنرا ببر و دور انداز زیرا بهتر است که عضوی از بدن خود را از دست بدهی تا اینکه با تمام بدن به جهنم بیفتی.

مزامیر باب ۱۱۹ آیه ۱ تا ۳


 مزامیر باب ۱۱۹ آیه ۱ تا ۳ 
   ۱ خوشا به حال کسانی که زندگی پاک و بی عیبی دارند و پیرو تعالیم الهی هستند. ۲ خوشا به حال آنهایی که دستورات او را بجا می آورند و از صمیم دل مطیع او هستند. ۳ هرگز خطا نمی کنند، بلکه در راه خداوند، قدم برمی دارند.

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

درِ تنگ






درِ تنگ






۲۲عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها می‌رفت و تعلیم می‌داد.۲۳در این میان، کسی از او پرسید: «سرور من، آیا تنها شماری اندک از مردم نجات خواهند یافت؟» به ایشان گفت:۲۴«سخت بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا به شما می‌گویم، بسیاری خواهند کوشید تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست.۲۵چون صاحب‌خانه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، در را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، در بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمی‌شناسم؛ نمی‌دانم از کجایید؟“۲۶خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامیدیم و تو در کوچه‌های ما تعلیم می‌دادی.“۲۷امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمی‌شناسم؛ نمی‌دانم از کجایید؟ ای بدکاران از من دور شوید.“۲۸آنگاه در آنجا گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیا را در پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یافت.۲۹مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست.۳۰آری، هستند آخرینی که اوّل خواهند شد، و اوّلینی که آخر.»

مَثَل دانۀ خردل و مَثَل خمیرمایه







مَثَل دانۀ خردل و مَثَل خمیرمایه







لوقا ۱۳:‏۱۸ و ۱۹ -‏ مَرقُس ۴:‏۳۰-‏۳۲

لوقا ۱۳:‏۱۸-‏۲۱ -‏ مَتّی ۱۳:‏۳۱-‏۳۳






۱۸آنگاه گفت: «پادشاهی خدا به چه مانَد؟ آن را به چه تشبیه کنم؟۱۹همچون دانۀ خردلی است که شخصی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانه رویید و درختی شد، چنان که پرندگان آسمان آمدند و بر شاخه‌هایش آشیانه ساختند.»
۲۰باز گفت: «پادشاهی خدا را به چه تشبیه کنم؟۲۱همچون خمیرمایه‌ای است که زنی برگرفت و با سه کیسه آرد مخلوط کرد تا تمامی خمیر ور‌آمد.»

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

شفای زن علیل







شفای زن علیل







۱۰در یکی از روزهای شَبّات، عیسی در کنیسه‌ای تعلیم می‌داد.۱۱در آنجا زنی بود که روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمیده شده بود و به‌هیچ‌روی توان راست ایستادن نداشت.۱۲چون عیسی او را دید، نزد خود فراخواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یافتی!»۱۳سپس بر او دست نهاد و او بی‌درنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد.۱۴امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی در روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز برای کار دارید. در آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز شَبّات.»۱۵خداوند در پاسخ گفت: «ای ریاکاران! آیا هیچیک از شما در روز شَبّات گاو یا الاغ خود را از طویله باز نمی‌کند تا برای آب دادن بیرون بَرَد؟۱۶پس آیا نمی‌بایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شَبّات آزاد کرد؟»۱۷چون این را گفت، مخالفانش همه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همه کارهای شگفت‌آور او شادمان بودند.

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

دعوت به توبه






دعوت به توبه






۱در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیانی با عیسی سخن گفتند که پیلاتُس خونشان را با خون قربانیهایشان در‌هم آمیخته بود.۲عیسی در پاسخ گفت: «آیا چون آن جلیلیان به چنین روز دچار شدند، گمان می‌کنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟۳به شما می‌گویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.۴و آیا گمان می‌کنید آن هجده تن که برج سْیلوحا بر آنها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟۵به شما می‌گویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
۶سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری در تاکستان خود کاشت. چون خواست میوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیافت.۷پس به باغبان خود گفت: ”سه سال است برای چیدن میوۀ این درخت می‌آیم امّا چیزی نمی‌یابم. آن را ببُر، تا خاک را هدر ندهد.“۸امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد.۹اگر سال بعد میوه آورد که هیچ؛ اگر نیاورد آنگاه آن را بِبُر.“‌»

تعبیر زمانها






تعبیر زمانها






۵۴سپس به جماعت گفت: «چون بینید ابری در مغرب پدیدار شود، بی‌درنگ می‌گویید: ”باران خواهد بارید،“ و باران می‌بارد.۵۵و چون باد جنوب وزد، می‌گویید: ”هوا گرم خواهد شد،“ و چنین می‌شود.۵۶ای ریاکاران! شما که نیک می‌دانید چگونه سیمای زمین و آسمان را تعبیر کنید، چگونه است که از تعبیر زمان حاضر ناتوانید؟
۵۷«چرا خود دربارۀ آنچه درست است داوری نمی‌کنید؟۵۸هنگامی که با شاکیِ خود نزد حاکم می‌روی، بکوش تا در راه با او آشتی کنی، مبادا تو را نزد قاضی کشاند و قاضی تو را به نگهبان سپارد، و به زندان افتی.۵۹به تو می‌گویم که تا ریال آخر را نپردازی، از زندان به‌در نخواهی آمد.»