شفای پسر دیوزده
لوقا ۹:۳۷-۴۲ و ۴۳-۴۵ - مَتّی ۱۷:۱۴-۱۸ و ۲۲ و ۲۳؛
مَرقُس ۹:۱۴-۲۷ و ۳۰-۳۲
۳۷روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.۳۸ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس میکنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.۳۹روحی ناگهان او را میگیرد و او دردَم نعره برمیکشد و دچار تشنج میشود، بهگونهای که دهانش کف میکند. این روح بهندرت رهایش میکند و قصد نابودیاش دارد.۴۰به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»۴۱عیسی پاسخ داد: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»۴۲حتی هنگامی که پسر میآمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.۴۳مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.
در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت:۴۴«به آنچه میخواهم به شما بگویم بهدقّت گوش بسپارید: پسر انسان بهدست مردم تسلیم خواهد شد.»۴۵امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و میترسیدند در اینباره از او سؤال کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر