۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

مَثَل سامری نیکو





مَثَل سامری نیکو






لوقا ۱۰:‏۲۵-‏۲۸ -‏ مَتّی ۲۲:‏۳۴-‏۴۰؛ مَرقُس ۱۲:‏۲۸-‏۳۱





۲۵روزی یکی از فقیهان برخاست تا با این پرسش، عیسی را به دام اندازد: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»۲۶عیسی در جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه می‌فهمی؟»۲۷پاسخ داد: «‌”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت و با تمامی فکر خود محبت نما“؛ و ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“»۲۸عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را به‌جای آور که حیات خواهی داشت.»
۲۹امّا او برای تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟»۳۰عیسی در پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌رفت. در راه به‌دست راهزنان افتاد. آنها او را لخت کرده، کتک زدند، و نیمه‌جان رهایش کردند و رفتند.۳۱از قضا کاهنی از همان راه می‌گذشت. امّا چون چشمش به آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.۳۲لاوی‌ای نیز از آنجا می‌گذشت. او نیز چون به آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.۳۳امّا مسافری سامری چون بدانجا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت.۳۴پس نزد او رفت و بر زخمهایش شراب ریخت و روغن مالید و آنها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد.۳۵روز بعد، دو دینار به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون برگردم به تو خواهم داد.“۳۶حال به‌نظر تو کدامیک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به‌دست راهزنان افتاد؟»۳۷پاسخ داد: «آن که به او ترحم کرد.» عیسی به او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر