۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه
عیسی و توما
عیسی و توما
یوحنا ۲۰:۲۴-۳۱ - مَرقُس ۱۶:۱۴
۲۴هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده میشد، با ایشان نبود.۲۵پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیدهایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشان میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.»۲۶پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در آن حال که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»۲۷آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بیایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.»۲۸توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!»۲۹عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشابهحال آنان که نادیده، ایمان آورند.»
ظاهر شدن عیسی بر شاگردان
ظاهر شدن عیسی بر شاگردان
یوحنا ۲۰:۱۹-۲۳ - لوقا ۲۴:۳۶-۴۳
۱۹شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»۲۰چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.۲۱عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همانگونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را میفرستم.»۲۲چون این را گفت، دمید و فرمود: «روحالقدس را بیابید.۲۳اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
ظاهر شدن عیسی بر مریم مَجْدَلیّه
ظاهر شدن عیسی بر مریم مَجْدَلیّه
یوحنا ۲۰:۱۱-۱۸ - مَرقُس ۱۶:۹-۱۱
۱۱و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و میگریست. او گریان خم شد تا بهدرون مقبره بنگرد.۱۲آنگاه دو فرشته را دید که جامههای سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.۱۳آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را بردهاند و نمیدانم کجا گذاشتهاند.»۱۴چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.۱۵عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را میجویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشتهای، به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم.»۱۶عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی بهجانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).۱۷عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکردهام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود میکنم.»۱۸مریم مَجْدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیدهام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه
ظاهر شدن عیسی بر شاگردان
ظاهر شدن عیسی بر شاگردان
یوحنا ۲۰:۱۹-۲۳ - لوقا ۲۴:۳۶-۴۳
۱۹شامگاه همان روز، که نخستین روز هفته بود، آنگاه که شاگردان گرد هم بودند و درها از ترس یهودیان قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!»۲۰چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. شاگردان با دیدن خداوند شادمان شدند.۲۱عیسی باز به آنان گفت: «سلام بر شما! همانگونه که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را میفرستم.»۲۲چون این را گفت، دمید و فرمود: «روحالقدس را بیابید.۲۳اگر گناهان کسی را ببخشایید، بر آنها بخشیده خواهد شد؛ و اگر گناهان کسی را نابخشوده بگذارید، نابخشوده خواهد ماند.»
ظاهر شدن عیسی بر مریم مَجْدَلیّه
ظاهر شدن عیسی بر مریم مَجْدَلیّه
یوحنا ۲۰:۱۱-۱۸ - مَرقُس ۱۶:۹-۱۱
۱۱و امّا مریم، بیرون، نزدیک مقبره ایستاده بود و میگریست. او گریان خم شد تا بهدرون مقبره بنگرد.۱۲آنگاه دو فرشته را دید که جامههای سفید بر تن داشتند و آنجا که پیکر عیسی نهاده شده بود، یکی در جای سر و دیگری در جای پاهای او نشسته بودند.۱۳آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریانی؟» او پاسخ داد: «سرورم را بردهاند و نمیدانم کجا گذاشتهاند.»۱۴چون این را گفت، برگشت و عیسی را آنجا ایستاده دید، امّا نشناخت.۱۵عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ که را میجویی؟» مریم به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشتهای، به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم.»۱۶عیسی صدا زد: «مریم!» مریم روی بهجانب او گرداند و به زبان عبرانیان گفت: «رَبّونی!» (یعنی استاد).۱۷عیسی به او گفت: «بر من میاویز، زیرا هنوز نزد پدر صعود نکردهام. بلکه نزد برادرانم برو و به آنها بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما صعود میکنم.»۱۸مریم مَجْدَلیّه رفت و شاگردان را خبر داد که «خداوند را دیدهام!» و آنچه به او گفته بود، بدیشان بازگفت.
مقبرۀ خالی
مقبرۀ خالی
یوحنا ۲۰:۱-۸ - مَتّی ۲۸:۱-۸؛ مَرقُس ۱۶:۱-۸؛ لوقا ۲۴:۱-۱۰
۱در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.۲پس دواندوان نزد شَمعون پِطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش میداشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره بردهاند و نمیدانیم کجا گذاشتهاند.»۳پس پِطرُس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، بهسوی مقبره روان شدند.۴و هر دو با هم میدویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پِطرُس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.۵پس خم شده، نگریست و دید که پارچههای کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.۶پس شَمعون پِطرُس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچههای کفن در آنجا هست،۷امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچههای کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است.۸پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، بهدرون آمد و دید و ایمان آورد.۹زیرا هنوز کتبمقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.۱۰آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.
خاکسپاری عیسی
خاکسپاری عیسی
یوحنا ۱۹:۳۸-۴۲ - مَتّی ۲۷:۵۷-۶۱؛
مَرقُس ۱۵:۴۲-۴۷؛ لوقا ۲۳:۵۰-۵۶
۳۸آنگاه یوسف، اهل رامه، از پیلاتُس اجازه خواست که پیکر عیسی را برگیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، پیکر عیسی را برگرفت.۳۹نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیختهای از مُر و عود به وزن یکصد لیترا آورد.۴۰پس آنها پیکر عیسی را برگرفته، آن را بهرسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.۴۱آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبرهای تازه وجود داشت که هنوز مردهای در آن گذاشته نشده بود.۴۲پس چون روز «تهیۀ» یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک، پیکر عیسی را در آن گذاشتند.
۱۳۹۲ آبان ۷, سهشنبه
مرگ عیسی
مرگ عیسی
یوحنا ۱۹:۲۹ و ۳۰ - مَتّی ۲۷:۴۸ و ۵۰؛
مَرقُس ۱۵:۳۶ و ۳۷؛ لوقا ۲۳:۳۶
۲۸آنگاه عیسی آگاه از اینکه همهچیز بهانجام رسیده است، برای آنکه کتبمقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنهام.»۲۹در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخهای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.۳۰چون عیسی شراب را چشید، گفت: «بهانجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.
۳۱آن روز، روز «تهیه» بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمیخواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.۳۲پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.۳۳امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.۳۴امّا یکی از سربازان نیزهای به پهلوی او فرو برد که دردم خون و آب از آن روان شد.۳۵آن که این را دید، شهادت میدهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او میداند که حقیقت را میگوید.۳۶اینها واقع شد تا کتبمقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،»۳۷و نیز بخشی دیگر از کتاب که میگوید: «آن را که بر او نیزه زدند، خواهند نگریست.»
بر صلیب شدن عیسی
بر صلیب شدن عیسی
یوحنا ۱۹:۱۷-۲۴ - مَتّی ۲۷:۳۳-۴۴؛
مَرقُس ۱۵:۲۲-۳۲؛ لوقا ۲۳:۳۳-۴۳
آنگاه عیسی را گرفته، بردند.۱۷عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، بهسوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده میشود.۱۸آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.۱۹بهفرمان پیلاتُس کتیبهای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: عیسای ناصری، پادشاه یهود.۲۰بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.۲۱پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ”پادشاه یهود“، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»۲۲پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»
۲۳چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامههای او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.۲۴پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدینسان گفتۀ کتبمقدّس به حقیقت پیوست که:
«جامههایم را بین خود تقسیم کردند
و بر لباسم قرعه افکندند.»
پس سربازان چنین کردند.
۲۵نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجْدَلیّه ایستاده بودند.۲۶چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست میداشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».۲۷سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.
حکم مصلوب کردن عیسی
حکم مصلوب کردن عیسی
یوحنا ۱۹:۱-۱۶ - مَتّی ۲۷:۲۷-۳۱؛ مَرقُس ۱۵:۱۶-۲۰
۱آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانهاش زنند.۲و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،۳و نزدش آمده، میگفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی میزدند.
۴سپس پیلاتُس دیگربار بیرون آمد و یهودیان را گفت: «اینک او را نزد شما بیرون میآورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.»۵پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»۶چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافتهام.»۷یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنابر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا میکند پسر خداست.»
۸چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،۹و باز بهدرون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمدهای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.۱۰پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمیگویی؟ آیا نمیدانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟»۱۱عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمیداشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از اینرو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»۱۲از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هرکه ادعای پادشاهی کند، برضد قیصر سخن میگوید.»
۱۳چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به «سنگفرش» معروف بود و به زبان عبرانیان «جَبّاتا» خوانده میشد.۱۴آن روز، روز «تهیۀ» عید پِسَخ بود و ظهر نزدیک میشد. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»۱۵آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»۱۶سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند.
۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه
محاکمۀ عیسی در حضور پیلاتُس
محاکمۀ عیسی در حضور پیلاتُس
یوحنا ۱۸:۲۹-۴۰ - مَتّی ۲۷:۱۱-۱۸ و ۲۰-۲۳؛
مَرقُس ۱۵:۲-۱۵؛ لوقا ۲۳:۲ و ۳ و ۱۸-۲۵
۲۸عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَخ را بخورند.۲۹پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم میکنید؟»۳۰جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمیکردیم.»۳۱پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنابر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیان گفتند: «ما اجازۀ اعدام کسی را نداریم.»۳۲بدینسان گفتۀ عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت میپیوست.
۳۳پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فراخوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»۳۴عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ میگویی، یا دیگران دربارۀ من به تو گفتهاند؟»۳۵پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودیام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کردهاند؛ چه کردهای؟»۳۶عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم میجنگیدند تا بهدست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»۳۷پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود میگویی که من پادشاهم. من از اینرو زاده شدم و از اینرو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هرکس که به حقیقت تعلّق دارد، به ندای من گوش فرامیدهد.»۳۸پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟»
چون این را گفت، باز نزد یهودیان بیرون رفت و به آنها گفت: «من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.۳۹امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَخ یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا میخواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»۴۰آنها در پاسخ فریاد سردادند: «او را نه، بلکه بارْاَبّا را آزاد کن!» امّا بارْاَبّا راهزن بود.
بازجویی از عیسی در برابر سران یهود و انکار پِطرُس
بازجویی از عیسی در برابر سران یهود و انکار پِطرُس
یوحنا ۱۸:۱۲ و ۱۳ - مَتّی ۲۶:۵۷
یوحنا ۱۸:۱۶-۱۸ - مَتّی ۲۶:۶۹ و ۷۰؛
مَرقُس ۱۴:۶۶-۶۸؛ لوقا ۲۲:۵۵-۵۷
یوحنا ۱۸:۱۹-۲۴ - مَتّی ۲۶؛ ۵۹-۶۸؛
مَرقُس ۱۴:۵۵-۶۵؛ لوقا ۲۲:۶۳-۷۱
یوحنا ۱۸:۲۵-۲۷ - مَتّی ۲۶:۷۱-۷۵؛
مَرقُس ۱۴:۶۹-۷۲؛ لوقا ۲۲:۵۸-۶۲
۱۲آنگاه سربازان، همراه با فرمانده خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند۱۳و نخست نزد حَنّا بردند. او پدرزن قیافا، کاهناعظمِ آن زمان بود.۱۴قیافا همان بود که به یهودیان توصیه کرد بهتر است یک تن در راه قوم بمیرد.
۱۵شَمعون پِطرُس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهناعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانۀ کاهناعظم درآمد.۱۶امّا پِطرُس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهناعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پِطرُس را به داخل برد.۱۷آنگاه آن خادمۀ دربان از پِطرُس پرسید: «تو که از شاگردان آن مرد نیستی؟» پِطرُس پاسخ داد: «نیستم.»
۱۸هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم میکردند. پِطرُس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم میکرد.
۱۹پس کاهناعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیمش پرسید.۲۰او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفتهام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همۀ یهودیان است، تعلیم دادهام و چیزی در نهان نگفتهام.۲۱چرا از من میپرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیدهاند! آنان نیک میدانند به ایشان چه گفتهام.»۲۲چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونهاش سیلی زد و گفت: «اینگونه به کاهناعظم پاسخ میدهی؟»۲۳عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا میزنی؟»۲۴آنگاه حَنّا او را دستبسته نزد قیافا، کاهناعظم، فرستاد.
۲۵در همان حال که شَمعون پِطرُس ایستاده بود و خود را گرم میکرد، برخی از او پرسیدند: «تو که از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»۲۶یکی از خادمان کاهناعظم که از خویشان آنکس بود که پِطرُس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»۲۷پِطرُس باز انکار کرد. هماندم خروسی بانگ برآورد.
گرفتار شدن عیسی
گرفتار شدن عیسی
یوحنا ۱۸:۳-۱۱ - مَتّی ۲۶:۴۷-۵۶؛
مَرقُس ۱۴:۴۳-۵۰؛ لوقا ۲۲:۴۷-۵۳
۱عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدْرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.۲امّا یهودا، تسلیمکنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.۳پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.۴عیسی، با آنکه میدانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را میجویید؟»۵پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیمکنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.۶چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.۷پس دیگربار از ایشان پرسید: «که را میجویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»۸پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا میخواهید، بگذارید اینها بروند.»۹این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچیک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»
۱۰آنگاه شَمعون پِطرُس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهناعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.۱۱عیسی به پِطرُس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»
۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه
دعای عیسی برای همۀ پیروانش
دعای عیسی برای همۀ پیروانش
۲۰«درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که بهواسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،۲۱تا همه یک باشند، همانگونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستادهای.۲۲و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛۲۳من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستادهای، و ایشان را همانگونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.۲۴ای پدر، میخواهم آنها که به من بخشیدهای با من باشند، همانجا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیدهای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست میداشتی.
۲۵«ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمیشناسد، امّا من تو را میشناسم، و اینها دانستهاند که تو مرا فرستادهای.۲۶من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشتهای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»
دعای عیسی برای شاگردان
دعای عیسی برای شاگردان
۶«من نام تو را بر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.۷اکنون دریافتهاند که هرآنچه به من بخشیدهای، براستی از جانب توست.۸زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و بهیقین دانستند که از نزد تو آمدهام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستادهای.۹درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست میکنم که تو به من بخشیدهای، زیرا از آنِ تو هستند.۱۰هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافتهام.۱۱بیش از این در جهان نمیمانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو میآیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیدهای حفظ کن، تا یک باشند، چنان که ما هستیم.۱۲من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیدهای، محافظت نمودم. هیچیک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتبمقدّس به حقیقت پیوندد.۱۳امّا حال نزد تو میآیم، و این سخنان را زمانی میگویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود بهکمال داشته باشند.۱۴من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنان که من تعلّق ندارم.۱۵درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه میخواهم از آن شَرور حفظشان کنی.۱۶آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.۱۷آنان را در حقیقت تقدیس کن؛ کلام تو حقیقت است.۱۸همانگونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستادهام.۱۹من خویشتن را بهخاطر ایشان تقدیس میکنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.
دعای عیسی برای خود
دعای عیسی برای خود
۱پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.۲زیرا او را بر هر بشری قدرت دادهای تا به همۀ آنان که به او عطا کردهای، حیات جاویدان بخشد.۳و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستادهای، بشناسند.۴من کاری را که به من سپردی، بهکمال رساندم، و اینگونه تو را بر روی زمین جلال دادم.۵پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.
عیسی شاگردان را تسلی میدهد
عیسی شاگردان را تسلی میدهد
۱۶«پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.»۱۷آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟ یا از اینکه میگوید ”زیرا نزد پدر میروم“؟»۱۸پس به یکدیگر میگفتند: «این ”اندک زمان“ که میگوید، چیست؟ مقصود او را درنمییابیم؟»۱۹امّا عیسی از پیش میدانست که میخواهند از او سؤال کنند؛ پس به ایشان گفت: «آیا در اینباره با هم بحث میکنید که گفتم، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟۲۰آمین، آمین، به شما میگویم، شما زاری و ماتم خواهید کرد، امّا جهان شادمان خواهد شد؛ شما غمگین خواهید بود، امّا غم شما به شادی بدل خواهد شد.۲۱زن به هنگام زایمان درد میکشد، از آنرو که ساعت او فرارسیده است؛ امّا چون فرزندش به دنیا آمد، درد خود را دیگر بهیاد نمیآورد، چراکه شاد است از این که انسانی به دنیا آمده است.۲۲به همینسان، شما نیز اکنون اندوهگینید؛ امّا باز شما را خواهم دید و دل شما شادمان خواهد شد و هیچکس آن شادی را از شما نخواهد گرفت.۲۳در آن روز، دیگرچیزی از خودِ من نخواهید خواست. آمین، آمین، به شما میگویم، هرچه از پدر به نام من بخواهید، آن را به شما خواهد داد.۲۴تا کنون به نام من چیزی نخواستهاید؛ بخواهید تا بیابید و شادیتان کامل شود.
۲۵«اینها را بهتمثیل به شما گفتم؛ امّا زمانی فراخواهد رسید که دیگر اینگونه با شما سخن نخواهم گفت، بلکه آشکارا دربارۀ پدر به شما خواهم گفت.۲۶در آن روز، به نام من درخواست خواهید کرد. و به شما نمیگویم که من از جانب شما از پدر خواهم خواست،۲۷چراکه پدر خودْ شما را دوست میدارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آوردهاید که از نزد خدا آمدهام.۲۸من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک میگویم و نزد پدر میروم.»
۲۹آنگاه شاگردانش گفتند: «اکنون آشکارا سخن میگویی، نه بهتمثیل.۳۰حال دیگر میدانیم که از همهچیز آگاهی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان نهد. از همینرو، ایمان داریم که از نزد خدا آمدهای.»۳۱عیسی به آنها گفت: «آیا اکنون واقعاً ایمان دارید؟۳۲اینک زمانی فرامیرسد، و براستی که هماکنون فرارسیده است، که پراکنده خواهید شد و هر یک به خانه و کاشانۀ خود خواهید رفت و مرا تنها خواهید گذاشت؛ امّا من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.۳۳اینها را به شما گفتم تا در من آرامش داشته باشید. در دنیا برای شما زحمت خواهد بود؛ امّا دلْ قوی دارید، زیرا من بر دنیا غالب آمدهام.»
۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه
کار روح خدا
کار روح خدا
۵«اکنون نزد فرستندۀ خود میروم، و هیچیک نمیپرسید، ”کجا میروی؟“۶امّا بهسبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.۷با اینحال، من به شما راست میگویم که رفتنم بهسود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.۸چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که بهلحاظ گناه و عدالت و داوری، تقصیرکار است.۹بهلحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمیآورند.۱۰بهلحاظ عدالت، زیرا نزد پدر میروم و دیگر مرا نخواهید دید.۱۱و بهلحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.
۱۲«بسیارچیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.۱۳امّا چون روحِ راستی آید، شما را بهتمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را میشنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.۱۴او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.۱۵هرآنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همینرو گفتم آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.
نفرت دنیا از پیروان عیسی
نفرت دنیا از پیروان عیسی
۱۸«اگر دنیا از شما نفرت دارد، بهیاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.۱۹اگر به دنیا تعلّق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست میداشت. امّا چون به دنیا تعلّق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیدهام، دنیا از شما نفرت دارد.۲۰کلامی را که به شما گفتم، بهیاد داشته باشید: ”بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.“ اگر مرا آزار رسانیدند، با شما نیز چنین خواهند کرد؛ و اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را نیز نگاه خواهند داشت.۲۱امّا اینهمه را بهسبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندۀ مرا نمیشناسند.۲۲اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.۲۳کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.۲۴اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچکس نکرده است، گناه نمیداشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیدهاند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.۲۵اینگونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت میپیوندد که: ”از من بیسبب نفرت داشتند.“
۲۶«امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر میآید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.۲۷و شما نیز باید شهادت دهید، زیرا از آغاز با من بودهاید.
۱«اینچیزها را به شما گفتم تا نلغزید.۲شما را از کنیسهها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی میرسد که هرکه شما را بکشد، میپندارد که خدا را خدمت کرده است.۳این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را میشناسند، نه مرا.۴اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرارسد، بهیاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.
تاک حقیقی
تاک حقیقی
۱«من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.۲هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را قطع میکند، و هر شاخهای که میوه آورد، آن را هَرَس میکند تا بیشتر میوه آورد.۳شما هماکنون بهسبب کلامی که به شما گفتهام، پاک هستید.۴در من بمانید، و من نیز در شما میمانم. چنانکه شاخه نمیتواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمیتوانید میوه آورید اگر در من نمانید.
۵«من تاک هستم و شما شاخههای آن. کسی که در من میماند و من در او، میوۀ بسیار میآورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمیتوانید کرد.۶اگر کسی در من نماند، همچون شاخهای است که دورش میاندازند و خشک میشود. شاخههای خشکیده را گرد میآورند و در آتش افکنده، میسوزانند.۷اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هرآنچه میخواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.۸جلال پدر من در این است که شما میوۀ بسیار آورید؛ و اینگونه شاگرد من خواهید شد.
۹«همانگونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشتهام؛ در محبت من بمانید.۱۰اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبت او میمانم.۱۱این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما نیز باشد و شادی شما کامل شود.
۱۲«حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید، چنانکه من شما را محبت کردهام.۱۳محبتی بیش از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.۱۴دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم میکنم، انجام دهید.۱۵دیگر شما را بنده نمیخوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود میخوانم، زیرا هرآنچه از پدر شنیدهام، شما را از آن آگاه ساختهام.۱۶شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوۀ شما بماند، تا هرچه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.۱۷حکم من به شما این است که یکدیگر را محبت کنید.
وعده روحالقدس
وعده روحالقدس
۱۵«اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت. ۱۶و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد، ۱۷یعنی روحِ راستی که جهان نمیتواند او را بپذیرد، زیرا نه او را میبیند و نه میشناسد؛ امّا شما او را میشناسید، چراکه نزد شما مسکن میگزیند و در شما خواهد بود.
۱۸«شما را بیکس نمیگذارم؛ نزد شما میآیم. ۱۹پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زندهام، شما نیز خواهید زیست. ۲۰در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما. ۲۱آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی میکند، اوست که مرا دوست میدارد؛ و آن که مرا دوست میدارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
۲۲یهودا، نه اِسْخَریوطی، از او پرسید: «سرور من، چگونه است که میخواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟» ۲۳عیسی پاسخ داد: «آن که مرا دوست میدارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید. ۲۴آن که مرا دوست نمیدارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که میشنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
۲۵«این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم. ۲۶امّا آن مدافع، یعنی روحالقدس، که پدر او را به نام من میفرستد، او همهچیز را به شما خواهد آموخت و هرآنچه من به شما گفتم، بهیادتان خواهد آورد. ۲۷برای شما آرامش بهجا میگذارم؛ آرامش خود را به شما میدهم. آنچه من به شما میدهم، نهچنان است که جهان به شما میدهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد. ۲۸شنیدید که به شما گفتم، ”من میروم، امّا باز نزد شما میآیم.“ اگر مرا دوست میداشتید، شادمان میشدید که نزد پدر میروم، زیرا پدر از من بزرگتر است. ۲۹اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید. ۳۰فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان میآید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛ ۳۱امّا من کاری را میکنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست میدارم. برخیزید، برویم.
۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه
عیسی، تنها راه بهسوی پدر
عیسی، تنها راه بهسوی پدر
۱«دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید. ۲در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما میگفتم. میروم تا مکانی برای شما آماده کنم. ۳و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز میآیم و شما را نزد خود میبرم، تا هر جا که من هستم شما نیز باشید. ۴جایی که من میروم راهش را میدانید.» ۵توما به او گفت: «ما حتی نمیدانیم به کجا میروی، پس چگونه میتوانیم راه را بدانیم؟» ۶عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچکس جز بهواسطۀ من، نزد پدر نمیآید. ۷اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید؛ امّا پس از این او را میشناسید و او را دیدهاید.» ۸فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.» ۹عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که میگویی ”پدر را به ما بنما“؟ ۱۰آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما میگویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را بهانجام میرساند. ۱۱این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه بهسبب آن کارها این را باور کنید.
۱۲«آمین، آمین، به شما میگویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من میکنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم. ۱۳و هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد. ۱۴اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.
پیشگویی انکار پِطرُس
پیشگویی انکار پِطرُس
یوحنا ۱۳:۳۷ و ۳۸ - مَتّی ۲۶:۳۳-۳۵؛
مَرقُس ۱۴:۲۹-۳۱؛ لوقا ۲۲:۳۳ و ۳۴
۳۱پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسرانسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.۳۲اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بیدرنگ جلال خواهد داد.۳۳فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همانگونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز میگویم که آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد.۳۴حکمی تازه به شما میدهم، و آن این که یکدیگر را محبت کنید. همانگونه که من شما را محبت کردم، شما نیز باید یکدیگر را محبت نمایید.۳۵از همین محبت شما به یکدیگر، همه پیخواهند برد که شاگرد من هستید.»
۳۶شَمعون پِطرُس گفت: «سرور من، کجا میروی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمیتوانی به جایی که میروم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پیام خواهی آمد.»۳۷پِطرُس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پیات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»۳۸عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو میگویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
پیشگویی خیانت یهودا
پیشگویی خیانت یهودا
یوحنا ۱۳:۲۱-۳۰ - مَتّی ۲۶:۲۰-۲۹؛
مَرقُس ۱۴:۱۷-۲۵؛ لوقا ۲۲:۱۴-۳۰
۱۸«آنچه میگویم دربارۀ همۀ شما نیست. من آنان را که برگزیدهام، میشناسم. امّا این گفتۀ کتبمقدّس باید به حقیقت پیوندد که ”همسفرهام با من بهدشمنی برخاسته است.“۱۹پس اکنون پیش از وقوع، به شما میگویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.۲۰آمین، آمین، به شما میگویم، هرکه فرستادۀ مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هرکه مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
۲۱عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما میگویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»۲۲شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارۀ که میگوید.۲۳یکی از شاگردان، که عیسی دوستش میداشت، نزدیک به سینۀ او تکیه زده بود.۲۴شَمعون پِطرُس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.۲۵پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینۀ عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»۲۶عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فروبردن در کاسه به او میدهم.» آنگاه تکهای نان در کاسه فروبرد و آن را به یهودا پسر شَمعون اِسْخَریوطی داد.۲۷یهودا چون لقمه را گرفت، دردم شیطان به درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجامِ آنی، زودتر بهانجام رسان.»۲۸امّا هیچیک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.۲۹بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او میگوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.۳۰پس از گرفتن لقمه، یهودا بیدرنگ بیرون رفت. و شب بود.
شستن پاهای شاگردان
شستن پاهای شاگردان
۱پیش از عید پِسَخ، عیسی با آگاهی از اینکه ساعت گذار او از این جهان به نزد پدر فرارسیده است، کسان خود را که در این جهان دوست میداشت، تا به حد کمال محبت کرد.
۲هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اِسْخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.۳عیسی که میدانست پدر همهچیز را بهدست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او میرود،۴از شام برخاست و خرقه از تن بهدر آورد و حولهای برگرفته، به کمر بست.۵سپس آب در لگنی ریخت و شروع به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حولهای کرد که به کمر داشت.۶چون به شَمعون پِطرُس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو میخواهی پای مرا بشویی؟»۷عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه میکنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»۸پِطرُس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»۹پس شَمعون پِطرُس گفت: «سرور من، نهتنها پاهایم، که دستها و سرم را نیز بشوی!»۱۰عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»۱۱زیرا میدانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همینرو گفت: «همۀ شما پاک نیستید.»
۱۲پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، خرقه بر تن کرد و باز بر سفرۀ شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟۱۳شما مرا استاد و سرورتان میخوانید و درست هم میگویید، زیرا چنین هستم.۱۴پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.۱۵من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همانگونه رفتار کنید که من با شما کردم.۱۶آمین، آمین، به شما میگویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندۀ خود.۱۷اکنون که اینها را میدانید، خوشابهحالتان اگر بدانها عمل کنید.
بیایمانی مردم
بیایمانی مردم
۳۷با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان بهظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.۳۸بدینسان سخنان اِشَعْیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود:
«کیست، ای خداوند، که پیام ما را باور کرده،
و کیست که بازوی خداوند بر او آشکار شده باشد؟»
۳۹همانگونه که اِشَعْیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند، زیرا:
۴۰«او چشمان ایشان را کور،
و دلهایشان را سخت کرده است،
تا با چشمان خود ننگرند،
و با دلهای خود درنیابند،
و بازنگردند تا شفایشان بخشم.»
۴۱اِشَعْیا از آنرو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.
۴۲با اینهمه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمیکردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.۴۳زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست میداشتند.
۴۴آنگاه عیسی ندا درداد و گفت: «هرکه به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندۀ من ایمان آورده است.۴۵هرکه بر من بنگرد، بر فرستندۀ من نگریسته است.۴۶من چون نوری به جهان آمدهام تا هرکه به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.۴۷اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمیکنم؛ زیرا نیامدهام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمدهام تا آنها را نجات بخشم.۴۸برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.۴۹زیرا من از جانب خود سخن نگفتهام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.۵۰و من میدانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من میگویم درست همانچیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»
عیسی از مرگ خود سخن میگوید
عیسی از مرگ خود سخن میگوید
۲۷«اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیدهام.۲۸پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان دررسید که: «جلال دادهام و باز خواهم داد.»۲۹پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشتهای با او سخن گفت.»۳۰عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.۳۱اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده میشود.۳۲و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را بهسوی خود خواهم کشید.»۳۳او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره میکرد که انتظارش را میکشید.۳۴مردم گفتند: «بنابر آنچه از تورات شنیدهایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که میگویی پسرانسان باید برافراشته شود؟ این پسرانسان کیست؟»۳۵عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فروگیرد. آن که در تاریکی راه میرود، نمیداند کجا میرود.۳۶تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.»
چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.
یونانیان در پی ملاقات با عیسی
یونانیان در پی ملاقات با عیسی
۲۰در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.۲۱آنها نزد فیلیپُس، که اهل بیتصِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سرور ما، میخواهیم عیسی را ببینیم.»۲۲فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.۲۳عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسرانسان فرارسیده است.۲۴آمین، آمین، به شما میگویم، اگر دانۀ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها میماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار میآورد.۲۵کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.۲۶آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادم من نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.
۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه
ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
یوحنا ۱۲:۱۲-۱۵ - مَتّی ۲۱:۴-۹؛
مَرقُس ۱۱:۷-۱۰؛ لوقا ۱۹:۳۵-۳۸
۱۲بامدادان، جمعیتی کثیر که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم میآید،۱۳شاخههای نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان میگفتند:
«هوشیعانا!
خجسته باد او که به نام خداوند میآید،
خجسته باد پادشاه اسرائیل!»
۱۴آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:
۱۵«مترس! ای دختر صهیون،
هان پادشاه تو میآید،
سوار بر کره الاغی!»
۱۶شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، بهیاد آوردند که اینها همه دربارۀ او نوشته شده بود و همانگونه نیز با او بهعمل آورده بودند.
۱۷آن جماعت که بههنگام فراخواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت میدادند.۱۸بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او بهظهور رسیده است.۱۹پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمیبرید؛ بنگرید که همۀ دنیا از پی او رفتهاند.»
اشتراک در:
پستها (Atom)