۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

محاکمه در حضور پیلاتُس و هیرودیس

محاکمه در حضور پیلاتُس و هیرودیس





لوقا ۲۳:‏۲ و ۳ -‏ مَتّی ۲۷:‏۱۱-‏۱۴؛

مَرقُس ۱۵:‏۲-‏۵؛ یوحنا ۱۸:‏۲۹-‏۳۷

لوقا ۲۳:‏۱۸-‏۲۵ -‏ مَتّی ۲۷:‏۱۵-‏۲۶؛

مَرقُس ۱۵:‏۶-‏۱۵؛ یوحنا ۱۸:‏۳۹ -‏ ۱۹:‏۱۶





۱آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند۲و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافته‌ایم که قوم ما را گمراه می‌کند و ما را از پرداخت خراج به قیصر بازمی‌دارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»۳پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو خود چنین می‌گویی!»۴آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمی‌یابم.»۵امّا آنها به‌اصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه مردم را با تعالیم خود تحریک می‌کند. از جلیل آغاز کرده و حال بدینجا نیز رسیده است.»
۶چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است.۷و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.۸هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا‌بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.۹پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.۱۰سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام می‌زدند.۱۱هیرودیس و سربازانش نیز به او بی‌حرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.۱۲در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
۱۳پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فراخواند۱۴و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.۱۵نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه می‌بینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.۱۶پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» ۱۷[در هر عید، پیلاتُس می‌بایست یک زندانی را برایشان آزاد می‌کرد.]
۱۸امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و بارْاَبّا را برای ما آزاد کن!»۱۹بارْاَبّا به‌سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به‌سبب قتل، در زندان بود.۲۰پیلاتُس که می‌خواست عیسی را آزاد کند، دیگربار با آنان سخن گفت.۲۱امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»۲۲سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.»۲۳امّا آنان با فریاد بلند به‌اصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد۲۴و پیلاتُس حکمی را که می‌خواستند، صادر کرد.۲۵او مردی را که به‌سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادی‌اش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر