انکار پِطرُس
لوقا ۲۲:۵۵-۶۲ - مَتّی ۲۶:۶۹-۷۵؛
مَرقُس ۱۴:۶۶-۷۲؛ یوحنا ۱۸:۱۶-۱۸ و ۲۵-۲۷
۵۴سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهناعظم بردند. پِطرُس دورادور از پی ایشان میرفت.۵۵در میانۀ صحنِ خانه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پِطرُس نیز در میان آنان بنشست.۵۶در این هنگام، کنیزی او را در روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.»۵۷امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمیشناسم.»۵۸کمی بعد، کسی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنهایی.» پِطرُس در پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنها نیستم.»۵۹ساعتی گذشت و کسی دیگر به تأکید گفت: «بیگمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.»۶۰پِطرُس در پاسخ گفت: «ای مرد، نمیدانم چه میگویی.» هنوز سخن میگفت که خروس بانگ زد.۶۱آنگاه خداوند روی گرداند و به پِطرُس نگاه کرد، و پِطرُس سخن او را بهیاد آورد که گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»۶۲پس بیرون رفت و بهتلخی بگریست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر