۱۳۹۲ مهر ۲۳, سه‌شنبه

عیسی و زن سامری






عیسی و زن سامری






۱چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیده‌اند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان می‌دهد۲-‏ گرچه شاگردان عیسی تعمید می‌دادند نه خودش -‏۳یهودیه را ترک گفت و دیگربار رهسپار جلیل شد.۴و می‌بایست از سامره بگذرد.۵پس به شهری از سامره به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.۶چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
۷در این هنگام، زنی از مردمان سامره برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعه‌ای آب به من بده،»۸زیرا شاگردانش برای تهیه خوراک به شهر رفته بودند.۹زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامری‌ام آب می‌خواهی؟» زیرا یهودیان با سامریان مراوده نمی‌کنند.۱۰عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمی‌یافتی و می‌دانستی چه کسی از تو آب می‌خواهد، تو خود از او می‌خواستی، و به تو آبی زنده عطا می‌کرد.»۱۱زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا می‌آوری؟۱۲آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گله‌هایش از آن می‌آشامیدند؟»۱۳عیسی گفت: «هر‌که از این آب می‌نوشد، باز تشنه می‌شود.۱۴امّا هر‌که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آبی که من می‌دهم در او چشمه‌ای می‌شود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»۱۵زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»۱۶عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»۱۷زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می‌گویی که شوهر نداری،۱۸زیرا پنج شوهر داشته‌ای و آن که هم‌اکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»۱۹زن گفت: «سرورم، می‌بینم که نبی هستی.۲۰پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند، امّا شما می‌گویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»۲۱عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا‌خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.۲۲شما آنچه را نمی‌شناسید می‌پرستید، امّا ما آنچه را می‌شناسیم می‌پرستیم، زیرا نجات به‌واسطۀ قوم یهود فراهم می‌آید.۲۳امّا زمانی می‌رسد، و هم‌اکنون فرا‌رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.۲۴خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»۲۵زن گفت: «می‌دانم که مسیح (که معنی آن ”مسح شده“ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه‌چیز را برای ما بیان خواهد کرد.»۲۶عیسی به او گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم.»
۲۷همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن می‌گوید. امّا هیچ‌یک نپرسید «چه می‌خواهی؟» یا «چرا با او سخن می‌گویی؟»۲۸آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:۲۹«بیایید مردی را ببینید که هر‌آنچه تا‌کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»۳۰پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
۳۱در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»۳۲امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمی‌دانید.»۳۳شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»۳۴عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به‌جا آورم و کار او را به‌کمال رسانم.۳۵آیا این سخن را نشنیده‌اید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“ ؟ امّا من به شما می‌گویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هم‌اکنون کشتزارها آمادۀ درو است.۳۶هم‌اکنون، دروگر مزد خود را می‌ستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد می‌آورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند.۳۷در اینجا این گفته صادق است که ”یکی می‌کارد و دیگری می‌دِروَد“.۳۸من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران سخت کار کردند و شما دسترنج آنان را برداشت می‌کنید.»
۳۹پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا‌کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.۴۰چون آن سامریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.۴۱و بسیاری دیگر به‌سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.۴۲ایشان به آن زن می‌گفتند: «دیگر تنها به‌خاطر سخن تو ایمان نمی‌آوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیده‌ایم و می‌دانیم که این مرد براستی نجات‌دهندۀ عالم است.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر