۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

مقبرۀ خالی






مقبرۀ خالی







یوحنا ۲۰:‏۱-‏۸ -‏ مَتّی ۲۸:‏۱-‏۸؛ مَرقُس ۱۶:‏۱-‏۸؛ لوقا ۲۴:‏۱-‏۱۰





۱در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگامی که هوا هنوز تاریک بود، مریم مَجْدَلیّه به مقبره آمد و دید که سنگ از برابر آن برداشته شده است.۲پس دوان‌دوان نزد شَمعون پِطرُس و آن شاگرد دیگر که عیسی دوستش می‌داشت، رفت و به آنان گفت: «سرورمان را از مقبره برده‌اند و نمی‌دانیم کجا گذاشته‌اند.»۳پس پِطرُس همراه با آن شاگرد دیگر بیرون آمده، به‌سوی مقبره روان شدند.۴و هر دو با هم می‌دویدند؛ امّا آن شاگرد دیگر تندتر رفته، از پِطرُس پیش افتاد و نخست به مقبره رسید.۵پس خم شده، نگریست و دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست، امّا درون مقبره نرفت.۶پس شَمعون پِطرُس نیز از پی او آمد و درون مقبره رفته، دید که پارچه‌های کفن در آنجا هست،۷امّا دستمالی که گرد سر عیسی بسته بودند نه در کنار پارچه‌های کفن، بلکه جداگانه تا شده و در جایی دیگر گذاشته شده است.۸پس آن شاگرد دیگر نیز که نخست به مقبره رسیده بود، به‌درون آمد و دید و ایمان آورد.۹زیرا هنوز کتب‌مقدّس را درک نکرده بودند که او باید از مردگان برخیزد.۱۰آنگاه آن دو شاگرد به خانۀ خود بازگشتند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر