۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه

عیسی از مرگ خود سخن می‌گوید





عیسی از مرگ خود سخن می‌گوید






۲۷«اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیده‌ام.۲۸پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان دررسید که: «جلال داده‌ام و باز خواهم داد.»۲۹پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشته‌ای با او سخن گفت.»۳۰عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.۳۱اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.۳۲و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را به‌سوی خود خواهم کشید.»۳۳او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که انتظارش را می‌کشید.۳۴مردم گفتند: «بنا‌بر آنچه از تورات شنیده‌ایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که می‌گویی پسر‌انسان باید برافراشته شود؟ این پسر‌انسان کیست؟»۳۵عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو‌گیرد. آن که در تاریکی راه می‌رود، نمی‌داند کجا می‌رود.۳۶تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.»
چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر