۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

سخنان عیسی در عید وقف






سخنان عیسی در عید وقف








۲۲زمان برگزاری عید وقف در اورشلیم فرا‌رسیده بود. زمستان بود۲۳و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه می‌رفت.۲۴یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی می‌خواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»۲۵عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمی‌کنید. کارهایی که من به نام پدر خود می‌کنم، بر من شهادت می‌دهند.۲۶امّا شما ایمان نمی‌آورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.۲۷گوسفندان من به صدای من گوش فرامی‌دهند؛ من آنها را می‌شناسم و آنها از پی من می‌آیند.۲۸من به آنها حیات جاویدان می‌بخشم، و به‌یقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.۲۹پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است، و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از دست پدر من برُباید.۳۰من و پدر یکی هستیم.»
۳۱آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.۳۲عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به‌سبب کدامینیک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»۳۳پاسخ دادند: «به‌سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن‌رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»۳۴عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”من گفتم، شما خدایانید“؟۳۵اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ”خدایان“ خوانده شده‌اند -‏ و هیچ بخش از کتب‌مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود -‏۳۶چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر می‌گویی،“ تنها از آن‌رو که گفتم پسر خدا هستم؟۳۷اگر کارهای پدرم را به‌جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.۳۸امّا اگر به‌جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»۳۹آنگاه دیگربار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به‌در شد.
۴۰سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید می‌داد، و در آنجا ماند.۴۱بسیاری نزدش آمدند. ایشان می‌گفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»۴۲پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر