۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

گشودن شش مُهر اوّل





گشودن شش مُهر اوّل






۱هنگامی که بره نخستین مُهر از آن هفت مُهر را گشود، من ناظر بودم و شنیدم یکی از آن چهار موجود زنده با صدایی چون رعد گفت: «پیش‌آی!»۲همینکه نظر کردم اسبی سفید پیش رویم پدیدار شد. آن که بر آن اسب سوار بود، کمانی در دست داشت؛ به او تاجی داده شد و او پیروزمندانه به پیش تاخت تا ظفر بیابد.
۳و هنگامی که دوّمین مُهر را گشود، شنیدم که دوّمین موجود زنده گفت: «پیش‌آی!»۴و اسبی دیگر بیرون آمد که به سرخی آتش بود، و به آن که بر آن اسب سوار بود قدرت داده شد تا صلح از روی زمین برگیرد و آدمیان را به کشتار یکدیگر برگمارد. و به او شمشیری بزرگ داده شد.
۵و هنگامی که سوّمین مُهر را گشود، شنیدم که سوّمین موجود زنده گفت: «پیش‌آی!» همینکه نظر کردم، اسبی سیاه پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود ترازویی در دست داشت.۶و از میان آن چهار موجود زنده، چیزی شبیه صدایی شنیدم که می‌گفت: «یک پیمانه گندم، مزد یک روز، و سه پیمانه جو، مزد یک روز؛ و روغن و شراب را ضایع مکن!»
۷و هنگامی که چهارمین مُهر را گشود، شنیدم که چهارمین موجود زنده گفت: «پیش‌آی!»۸همینکه نظر کردم، اسبی پریده‌رنگ پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود مرگ نام داشت و جهانِ مردگان از پی او می‌آمد. و به آنها بر یک‌ربع زمین قدرت داده شد تا بکشند با شمشیر و قحطی و بیماری مهلک و وحوش روی زمین.
۹و هنگامی که مُهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شده بودند.۱۰اینان بانگ بلند برداشتند که: «ای سرور مقتدر، ای قدّوس، ای برحق، تا‌به‌کی از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان بازمی‌ایستی؟»۱۱آنگاه به هر یک از آن نفوس، ردایی سفید داده شد و به آنان گفته شد که پاسی دیگر بیارامند تا شمار همردیفان و برادرانشان که می‌باید چون آنان کشته شوند، کامل گردد.
۱۲و هنگامی که ششمین مُهر را گشود، من ناظر بودم که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم روی داد و خورشید سیاه شد، چون پلاسینْ‌جامه‌ای از موی بز؛ و ماه، یکپارچه به‌رنگِ خون گشت.۱۳و ستارگان آسمان بر زمین فروریختند، آنگونه که انجیرهای دیررَس به تکان تندبادی از درخت فرومی‌ریزند.۱۴و آسمان جمع شد، چون طوماری که در خود پیچیده شود، و هر کوه و جزیره‌ای از جای خود برگرفته شد.
۱۵آنگاه پادشاهان زمین و بزرگان، و سپهسالاران و دولتمندان و قدرتمندان، و هر غلام و هر آزادمردی در غارها و در میان صخره‌های کوهها پنهان شدند.۱۶آنان خطاب به کوهها و صخره‌ها می‌گفتند: «بر ما فرود آیید و ما را از روی آن تخت‌نشین و از خشم بره فروپوشانید.۱۷زیرا که روز بزرگ خشم آنان فرارسیده و که را توان ایستادگی است؟»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر