۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

گرفتار شدن پولُس






گرفتار شدن پولُس






۲۷چیزی به‌پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولُس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته،۲۸فریاد می‌زدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا برضد قوم ما و شریعت ما و برضد این مکان تعلیم می‌دهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به‌درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.»۲۹آنها پیشتر تْروفیموسِ اِفِسُسی را در شهر با پولُس دیده بودند و می‌پنداشتند پولُس او را به‌درون معبد برده است.
۳۰شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولُس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بی‌درنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند.۳۱چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به‌پا شده است.۳۲او بی‌درنگ با سربازان و افسران خود به‌سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولُس دست برداشتند.
۳۳فرمانده نزدیک آمد و پولُس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است.۳۴از میان جمعیت هر‌کس چیزی فریاد می‌زد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولُس را به قلعه ببرند.۳۵چون پولُس نزدیک پله‌های قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند.۳۶جمعیتی که از پی آنها می‌آمد، فریاد می‌کرد: «بکشیدش!»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر